هفته پیش
پنجشنبه گمونم بود
یکی تنها توی اتاق کامپیوتر نشسته بود زار زار گریه می کرد
من و یکی دیگه توی اتاق لپ تاپ بودیم
نفهمیدیم چشه اما می گفت دلش گرفته
ولی قطعا غم بزرگی داشت که اونجور زار می زد
خوابگاهی که باشی
جشن شب یلدات اینه که هم اتاقی هات نباشن و اتاق فقط و منحصرا در اختیار خودت و برای خودت باشه
آی حال خوبی داره تنهایی و نبودن هم اتاقی ها
می شه گفت حس رهایی از قفس و استقلال رو به من می ده
شب تا هر وقت بخوای بیدار می مونی
صبح هر وقت بخوای بیدار می شی
خدایا تنها امروز صبح ساعت پنج و چهل و پنج که بیدار شدم و صبحونه خوردم ، حس خوب صبحانه خوردن رو فهمیدم و صبحانه وااااااقعا بهم چسبید ، حتی موقع صبحونه خوردن شبکه خبر تلویزیون ملی رو دنبال کردم .
امروز و دیشب بهترین روز و شب من از زندگی خوابگاهی بود
خدایا می شه این بهترین ها رو تداوم بدی ؟
خب خب خب
چه خبرا؟
شب یلداتون به در شد
کی می گه مردم توان آجیل و شیرینی و فلانو پهمانو ندارن هان؟
والاهر کسی رو تو اینستا می بینم یه ظرف پر از آجیل و شیرینی جلوشون گذاشتن و بعد هم واسه پز دادن به دوست و آشنا عکسشونو تو شبکه های مجازی در معرض عموم گذاشتن
حالا مسخره تر اینکه کربسمس و یلدا رو قاطی پاتی جشن می گیرن
من که کلا این مناسبتها واسم معنایی نداره و هیچوقت هم نداشته
کلا وقت کم دارم
از صبح سرمون تو درس و کتابه تا خود شب
بازم تمام نمی شه
چه وضعشه خب!
آیا من با اونایی که این روزها رفتن خونه هاشون پی دید و بازدید و خوشگذرانی برابرم؟
نتایج امتحانات همه چیو روشن می کنه
زمستانتون مبارررررررک
ساعت یک و نیم بعد از ظهر برمی گردم خوابگاه
در اتاقو که باز می کنم یه کمی هم می نالم که به خاطر برگزاری یک سمینار مرتبط با رشته امون کلاس تشکیل نشد
دختره نکبت فورا نطقش بازه که :
پس کجا بودی ؟
حتما بازم فلانه جا بوووودی!
نکنه اونورا خبریه !
و ضمن گفتن این حرفها نیش نحسش هم بازه
تو دلم بهش فحش می دم و می گم گمشو نکبت کافر همه را به کیش خود پندارد اما ترجیحا جوابش رو نمی دم چون به اون مربوط نیست که من کجا بودم ؟ چه کار می کردم ؟ یا چه می کنم ؟
اما اونور ماجرا :
دوستم می ره سمت سمینار اما من و یکی دیگه از هم کلاسیا که دختر خوبیه می ریم سمت ساختمان مرکزی و امور خوابگاهها تا شاید به لطایف الحیلی بتونم برای ترم بعد ، از این هم خوابگاهی نکبت چندش اتاقم رو سوا کنم
و بعد از اون چون دوست ندارم به خوابگاه و علی الخصوص اتاقم
برگردم ، هم کلاسیم رو برای کارهای اداری عقب افتاده اش همراهی می کنم تا یه جورایی برای اینکه نرم خوابگاه وقت تلف بشه .
وقتی برگشتم اون مشغول بیرون رفتن بود
کجا !؟
خدا داند
اینقدر نفهم هست که خودش رو نمی بینه که هر روووووز تا دقیقا آخرین وقت خوابگاه بیرونه و معلوم نیست کجاست و چه غلطی می کنه !
اونوقت من رو با اعمال خودش قیاس می کنه
خدایا تا گنده تر از اونی که سزاوار این دختره هست بارش نکردم برای اتاق در ترم بعد ، گشایشی حاصل کن خب ؟
وگرنه حرفی که نباید بهش بزنم رو می زنم .
حالا آقا یا خانومی که می آی می گی شوووووخی می کنه سخت نگیر !
اولا مگه من با اون شوخی دارم !
ثانیا : مگه هم سن و سال منه که بخواد باهام شوخی کنه !
ثالثا : آدما حرفای دلشون رو در قالب شوخی بیان می کنند .
دوستم امروز راهی شهرشون شد .
از دلخوشی هامون اینه که ساعت دوازده بشه
چراغا رو خاموش کنیم و بکپیم تو تختمون اونم گوشی به دست
هر سه تامونا
مثلا خوابیدم جون خودمون
شده تا دو شب هم بیداریم گاهی
A جان فکر می کنی اینایی که شما فرمایش می کنی اونم خصوصی خودم حالیم نیست؟
چند بار بگم آخه ؟ هان؟
دوست دارم صدای خفه ام در واقعیت رو اینجا داد بزنم
اینجا هم نتونم داد بزنم که باید بمیرم دیگه!
درباره این سایت